گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل هفتم
VI- به سوی امپراطوری: 1804


ناپلئون، که دربارة این توطئه می اندیشید، تعجب می کرد که چرا باید کار خود را تحت تهدید مداوم کشته شدن انجام دهد، و حال آنکه فرمانروایانی که پیوسته علیه فرانسه با یکدیگر متحد می شدند- جورج سوم پادشاه انگلیس، فرانسیس دوم امپراطور اتریش و امپراطوری مقدس روم، فردریک ویلهلم سوم پادشاه پروس، و آلکساندر اول تزار روسیه- می توانستند تفوق خود را تا زمان مرگ طبیعی خود حفظ کنند، و متکی به اصل انتقال منظم قدرت خود به وارثان طبیعی یا تعیین شدة خویش باشند. مسلماً نمی توان گفت که این وضع به سبب آن بوده است که آنها سیاستها و انتصابات خود را تحت نظارت مردم انجام می دادند؛ چنین چیزی نبود، ظاهراً راز امنیت آنها در «مشروعیت» آنها بود: یعنی تصویب فرمانروایی موروثی آنان به وسیلة مردمی که طی نسلها و قرنها به آن کار عادت کرده بودند.
ناپلئون بتدریج، و در ضمیر خود به قدرت مطلق، مقدس، و قابل انتقال و حتی به سلسله ای می اندیشید که شاید مستلزم مهر و هالة زمان باشد. وی احساس می کرد که اموری که مشتاق انجام دادن آنهاست نیاز به ثبات و دوام حکومت مطلق دارد. با خود می گفت: مثلاً نگاه کنید به قیصر- چگونه قوانین و تمدن روم را به گل انتقال داده؛ ژرمنها را به آن سوی رود راین رانده؛ و لقب ایمپراتور یعنی فرماندة کل قوا را به دست آورده بود؛ خوب، مگر ناپلئون این کارها را انجام نداده بود؟ اگر قیصر را نکشته بودند، چه کارها که نمی کرد! ببینید که آوگوستوس ظرف چهل و یک سال قدرت امپراطوری خود چه اقداماتی کرد، در حالی که از آشوب عوام که قیصر به آن خاتمه داده بود، رها شده بود، و مورد حمایت مجلس سنایی بود که با درایت و جزم کافی، بحث و مذاکره را تابع نبوغ قرار داده بود. ناپلئون، فرزند ایتالیا، شیفتة رومیان باستان، مشتاق چنین تداوم بلامانعی بود و امتیازی را می خواست که امپراطوران قرن دوم از آن بهره مند شده بودند، یعنی حق انتخاب و تربیت یک نفر جانشین.
ناپلئون غالباً درباره شارلمانی فکر می کرد و حرف می زد، مردی که ظرف چهل و شش سال حکومت (768-814) نظم و ترقی را نصیب گل کرده؛ قوانین فرانکها را به منزلة عامل تمدن به آلمان و ایتالیا برده؛ و به وسیلة پاپ یا با زور تقدیس شده بود؛ آیا ناپلئون همة این کارها را نکرده بود؟ آیا در فرانسه مذهبی را دوباره برقرار نکرده بود که جلو آشوب کفار را که ناشی از انقلاب بود بگیرد؟ آیا او مانند شارلمانی استحقاق نداشت که مادام العمر تاج بر سر داشته باشد؟

آوگوستوس و شارلمانی، آن مصلحان بزرگ، اعتقادی به دموکراسی نداشتند؛ آنها نمی توانستند داوریهای مجرب و بررسی شده، و نقشه ها و سیاستهای دامنه دار خود را تابع انتقاد شدید و مباحثات بی نتیجة نمایندگان فاسد مردم ساده لوح قرار دهند. قیصر و آوگوستوس از دموکراسی روم در روزگار میلو و کلاودیوس- عصری که در آن آر اء خرید و فروش می شد- خبر یافته بودند؛ آنها نمی توانستند به اشارة جماعتهای بیفکر حکومت کنند. ناپلئون دموکراسی پاریسی را در 1792 دیده بود، و احساس می کرد که نمی تواند به دستور جمعیتهای تحریک شده تصمیم بگیرد و کار کند. وقت آن رسیده بود که پایان انقلاب را اعلام و دستاوردهای اساسی آن را مستحکم کند، و به هرج و مرج و نگرانی و جنگ طبقاتی خاتمه دهد.
در این هنگام، پس از تنبیه سلطنت طلبان با یک اعدام، ناپلئون، حاضر شد که ادعای آنها را بپذیرد، بدین مضمون که نوعی حکومت مطلقه لازم است. در 1804، بنا به گفتة خانم رموزا، «بعضی افراد، که تا اندازه ای با امور سیاسی آشنایی داشتند، شروع به اظهار این نکته کردند که فرانسه نیاز به حکومت مطلقه دارد. سیاستمداران درباری و حامیان صدیق انقلاب شروع به گفتگو دربارة ناپایداری کنسولا کردند. بتدریج افکار همه بار دیگر متوجه سلطنت شد.
ناپلئون با آنها هم عقیده بود، روزی به خانم رموزا گفت: «فرانسویان سلطنت را با همة تجملات آن دوست دارند.»
از این رو از ابتدا این تجملات را به آنها ارزانی داشت. دستور داد که لباسهای رسمی برای کنسولها، وزیران، و سایر کارمندان دولت تهیه شود؛ مخمل در این لباسها بیشتر به کار رفت، و قسمتی از این کار برای تشویق صاحبان صنایع لیون بود. ناپلئون چهار ژنرال، هشت آجودان، چهار استاندار، و دو منشی (منوال تقاضای کمک کرده بود) را به خدمت شخص خود گماشت. دربار کنسولی تشریفات و مراسم پیچیده ای را برگزید که با تشریفات و مراسم سلطنت مستقر برابری می کرد. کنت اگوست دو رموزا متصدی تشریفات شد؛ و زنش کلر سرپرست چهار ندیمة ژوزفین شد. نوکرانی با لباس مخصوص و کالسکه هایی مجلل به دبدبة مقرر زندگی رسمی می افزودند. ناپلئون همة این ظواهر را در میان مردم رعایت می کرد، ولی پس از مدت کوتاهی به سادگی عادت خصوصی خود پناه برد. با وجود این، به جشنهای درباری، لباسهای تفننی یا بالماسکه، و دیدارهای رسمی از اپرا به چشم رضا می نگریست؛ در اپرا بود که زنش می توانست لباسهایی برتن کند، یادآور ملکة مسرفی که اخیراً به وصفی رقت انگیز در گذشته بود. پاریس او را آزاد گذاشت، همانگونه که او ژوزفین را آزاد گذاشت؛ مگر نباید زینت آلات و خرده ریزی نصیب این فرمانروای جوان شود که سیاستمداری آوگوستوس را با پیروزیهای قیصر یکجا در خود جمع آورده بود؟ بسیار طبیعی بود که ایمپراتور به صورت آمپرور (امپراطور) درآید.
عجب آنکه بسیاری از گروهها در فرانسه، بدون احساس خشم، به شایعات تاجگذاری قریب الوقوعی گوش می دادند. در حدود یک میلیون و دویست هزار نفر از فرانسویان اموال

مصادره شدة کلیسا یا اشراف را از دولت خریده بودند؛ و هیچ وثیقه ای برای اسناد مالکیت خود جز در ممانعت از بازگشت خاندان بوربون نمی دیدند؛ اینان ادامة قدرت ناپلئون را بهترین حفاظ علیه چنین مصیبتی می دانستند. کشاورزان به طرزی دیگر استدلال می کردند. طبقة پرولتاریا تقسیم شده بود؛ مع هذا هنوز به انقلاب به منزلة کاری که به دست خودش صورت گرفته بود علاقه نشان می داد- و علاقه ای که، براثر شغل ثابت و دستمزدهای خوبی که در حکومت کنسولا دریافت می کرد، بتدریج از میان می رفت، و تحت تاثیر پرستش روز افزون جلال و شکوه، یا فریبندگی یک امپراطوری قرار می گرفت که از لحاظ جلال و رونق از کلیة امپراطوریهایی که با فرانسه رقابت می کردند برتری داشته باشد. بورژوازی به امپراطوران بدگمان بود، ولی این امپراطور بعد از این، صادقانه و به طرزی مؤثر مرد دلخواه آنان به شمار می رفت. حقوقدانان، که با قانون رومی خو گرفته بودند، تقریباً همگی موافق بودند که فرانسه به صورت ایمپریوم (امپراطوری) درآید که کار آوگوستوس و امپراطوران فیلسوف را از نروا تا مارکوس آورلیوس ادامه دهد. حتی سلطنت طلبان، اگر هم نمی توانستند که افرادی مانند بوربونهای اصل و نسبدار را در اختیار داشته باشند، برقراری مجدد سلطنت را در فرانسه قدمی به پیش می دانستند. روحانیون، اگرچه تقوا و پرهیزگاری ناپلئون را سیاسی به حساب می آوردند، از استقرار دوبارة کلیسا سپاسگزاری می کردند. تقریباً همة طبقات، خارج از پاریس، عقیده داشتند که تنها یک حکومت سلطنتی ثابت می تواند بر غرایز فردی و اختلافات طبقاتی، که در زیر قشری از تمدن مثل زمین لرزه صدا می کرد، نظارت کند.
اما نغمه های مخالفی نیز شنیده می شد. پاریس، که انقلاب را برپا کرده و روحاً و جسماً به خاطر آن رنج کشیده بود، نمی توانست بدون تأسفی آشکار یا نهان آن را با نهادهای کمابیش دموکراتیک در یک جا دفن کند. رهبران باقیماندة ژاکوبن در تغییری که قرار بود صورت گیرد پایان یافتن نقش خود را در هدایت فرانسه می دیدند- و شاید هم پایان عمر خود را. مردانی که رأی به اعدام لویی شانزدهم داده بودند می دانستند که ناپلئون آنها را به عنوان شاهکش خوار می شمارد؛ آنها می بایستی برای حفظ خود به فوشه متکی باشند، ولی امکان عزل مجدد فوشه وجود داشت. ژنرالهایی که انتظار داشتند قدرت ناپلئون را تقسیم کنند و در آن سهیم شوند به نهضتی بد می گفتند که می خواست بر تن آن «جوان خود بین جسور» کرس جامة ارغوانی1 بپوشد. فیلسوفان و دانشمندان انستیتو از اینکه می دیدند یکی از اعضایشان درصدد غرق کردن دموکراسی در یک رفراندوم امپراطوری است، تأسف می خوردند.
حتی در خانوادة تقریباً سلطنتی، احساسات مختلفی وجود داشت. ژوزفین با ترس و لرز با هر قدمی که به امپراطوری منتهی می شد مخالفت می ورزید. ناپلئون، اگر بر تخت امپراطوری

1. امپراطوران روم جامة ارغوانی برتن می کردند. ـ م.

می نشست، بیش از پیش خواستار وارث و در نتیجه طالب طلاق می شد، زیرا انتظار کودک از او نداشت؛ از این رو همة دنیای خیره کنندة لباسها و الماسهایش در یک لحظه ممکن بود فرو ریزد. برادران و خواهران ناپلئون از مدتها پیش از او خواسته بودند که ژوزفین را طلاق گوید؛
آنها آن زن کرئول را فریبنده ای هرزه و مانعی در راه تحقق رؤیاهای خود می دانستند، و در این هنگام از حرکت به سوی امپراطوری به عنوان قدمی در راه بیرون کردن ژوزفین حمایت می کردند. ژوزف برادر ناپلئون این دلیل را آورد که:
توطئه کادودال و مورو تکلیف اعلام یک مقام موروثی را تعیین کرده است. اگر ناپلئون تا مدتی کنسول باشد، هر شورشی ممکن است او را واژگون کند؛ اگرکنسول دائم باشد، ضربة قاتلی کفایت می کند. وی مقام موروثی را به منزلة سپری می دانست؛ دیگر کشتن او کافی نبود؛ می بایستی همة دستگاه دولتی واژگون شود. حقیقت آنکه طبیعت اشیاء به طرف اصل موروثی متمایل می شد؛ و این خود ضرورتی بود.
مشاوران، سناتورها، اعضای مجلس تریبونا، و سایر ارکان دولت، به سبب حاضر خدمتی، با امیال ناپلئون موافقت کردند، و علل این کار ساده بود: موافقت باعث کاهش آزادی آنان در مباحثات یعنی چیزی می شد که تا آن زمان تنها اثری ازآن برجای مانده بود؛ مخالفت ممکن بود به انقضای حیات سیاسی آنها منجر شود؛ حاضر خدمتی بموقع احتمال داشت که پاداشی مناسب به بار آرد. در 2 مه 1804، هیئتهای مقنن یک لایحة سه ماده ای گذراندند:«1-ناپلئون بونا پارت باید امپراطور جمهوری فرانسه شود؛ 2- لقب امپراطور، و اختیارات امپراطوری، باید در خانوادة او موروثی شود ... ؛ و 3- باید دقت کافی در حفظ برابری، آزادی، وحقوق مردم به تمامی به عمل آید.» در 18 مه سنا ناپلئون را امپراطور اعلام کرد. در 22 مه، رأی دهندگانی که نامنویسی کرده بودند با آرایی که شخصاً امضا کردند این عمل انجام یافته رابا 329’572’3 «آری» در مقابل 569’2 «نه» به تصویب رساندند. ژرژکادودال، پس از آنکه در زندان این خبر را شنید، گفت: «اینجا آمدیم که به فرانسه پادشاهی بدهیم، ولی به او امپراطوری دادیم.»